دربان

یادداشت های یک دربان

یادداشت های یک دربان

دربان

مردان و زنانی که مادرزاد چشمانی کم سو دارند. از بچه گی بین آنها بزرگ شدم. تقریبا هیچ کس در تاریکی این دره، قادر به درست دیدن چند متری مقابل خودش هم نیست. اصلا شاید همین سایه های بلند و طولانی، رفته رفته این بلا را بر سر این جماعت آورده؛ یا حداقل آن را تشدید کرده. روز از شب چندان قابل تشخیص نیست، با این حال هیچ وحشتی هم در اینجا از ناامنی پیدا نخواهی کرد؛ و دقیقا به همین دلیل این مردم نسل ها قبل، دره تاریک را برای سکونت انتخاب کردند.

ایمیل:
behzadsarhadi@gmail.com

 

معرفی اجمالی داستان "جاده غرب":

داستان اجتماعی "جاده غرب"، بدون آنکه خیلی طعم تاریخی به خود بگیرد، بر اساس واقعیت های کلیِ گذشته بر کشور ایران در صد سال پیش، و دوران قحطی جنگ جهانی نگارش شده است. در پایان دوران حکومت قاجارها که مصادف بود با جنگ جهانی اول، کشور عرصه تاخت و تاز قوای خارجی شد؛ که همزمانی این شرایط با خشکسالی و بی کفایتی های حکومت تازه کار احمدشاه، منجر به وضعیت اقتصادی-امنیتی اسفناک مردم و بخصوص روستایی های کشاورز و مرگ میلیون ها ایرانی گردید. سعی شده است بدون جانب داری های سیاسی و قومیتی، یا حتی بزرگ نمایی وقایع، و با محوریت یک داستان موردی، از نگاه رعیت به این موضوع پرداخته شود. محتوای اصلی داستان، حول موضوع خودخواهی و منیت می باشد. شرح ماجرا، ترکیبی از شرایط خواب و شرایط بیداری شخصیت اصلی کتاب به نام شاهرخ است؛ که مشخص شدن مرز بین این دو تا پایان داستان روشن نیست. در این کتاب چندین داستان معمایی و جنایی که همه آنها در پیوند با اصل ماجرا می باشند، با تعریف چند شخصیت کاربردی به پیش رفته است. که همه اینها منجر به خاکستری شدن شخصیت ها و پرهیز از خوب یا بد نشان دادن یک فرد می باشد. بدون لو دادن کلیت ماجرا، محتوا از زبان اول شخص (شاهرخ) بیان می گردد؛ به طوری که تا پایان، فضای کتاب در عین وجود انسجام محتوایی، مبهم است. سعی شده است که رخدادها و اتفاقات در زمان حال برای نقل های شاهرخ و از دید او باشد؛ تا تصورات خواننده با حس و حال این شخصیت یکی شود.

 


بخش هایی از کتاب:

خورشیدِ ضعیف شده بر پشتِ تالراک غروب میکرد و کانر حتی به این که دوباره گابریل را خواهد دید فکر هم نکرد. شیهه اسب سفیدِ اُوِن که در چند قدمیِ مرد، بدون زین و بدونِ سوارش ایستاده بود بیکباره توجه دریانورد را به خود جلب کرد. تا به آن زمان فرصت و یا جرأت نکرده بود اینچنین اندام شکوهمند اسبِ قوی هیکل را که گویی اکنون به دیدارش آمده بود برانداز کرده باشد. حیوان چنان به کانر خیره شده بود که بنظر با چشمان درشتش حرفی شبیه به یک درد را ناپیدا فریاد میزد. اما دریانورد بیدرنگ و با عطش عجیبی قصد کرد تا به آن نزدیک شود و میل فراوانش را در داشتن آن حیوان حتی برای لحظه ای هم که شده آرام کند. اسب ناگهان که گویی از چیزی بشدت خشمگین شود حتی پیش از آنکه کانر به چند قدمیِ او برسد، دو پای خود را محکم به زمین کوبید و به سرعت از آنجا به سوی دشت های جنوبی تاخت و دور شد. کانر از ترس بر روی زمین افتاد و سرافکنده و متعجب از افکاری خودخواهانه که بیکباره بر او مسلط شده بود رو به سوی غرب به تنه یکی از دو بلوطِ پیر که قطورتر نشان میداد تکیه کرد. بیکباره به یاد حرف های گابریل در آن ملاقات افتاد که گفته بود:


«بیشتر از یکصد سال پیش، زمانی که وبا به تهران رسید، ضربه کور بر فقیر و غنی به یکسان فرود آمد؛ همه آنها که باغی خارج از شهر داشتند و همه کسانی که می‌توانستند زیر سقفی کرباسی در بیابان پناه بگیرند از دروازه‌های شمالی به خارج از شهر هجوم بردند. راه‌های منتهی به کوهستان‌ها از جمعیت مهاجر پر بود. زنان سوار بر الاغ‌ها با بچه‌هایی که در چادرهایشان پیچیده بودند و مردان پای پیاده در کنارشان. هر جا می‌رفتند بلا در میانشان بود. روی شن‌های بیابان جان می‌دادند و بیماری کشنده را در میان روستاها پراکنده می‌ساختند.»


در طول تاریخ، اپیدمی‌ها تأثیری شگرف بر نویسندگان جهان گذاشته‌اند و این پدیده شوم و مرگبار الهام‌بخش آثار مهم و ماندگاری شده که واکنش‌های انسانی و اجتماعی را در مواقع همه‌گیری یک بیماری به تصویر کشیده‌اند.

بیماری‌های مسری وبا، سل، طاعون، سفلیس و این اواخر ایدز، سوژه‌ای جذاب برای نوشتن است؛ مهم نیست که نویسنده خود شرایط اپیدمی را تجربه کرده، یا نکرده است، مهم درک پیچیدگی‌های این شرایط و همچنین یافتن پیوندهای آن با احساسات، تفکرات و حتی خرافه‌هاست. رفتار ناشناخته خود عامل بیماری مسری، ترس و اضطراب ناشی از همه‌گیری آن، تدابیر عمومی سخت‌گیرانه برای جلوگیری از شیوع، اولویت‌بندی‌هایی که در زمان اپیدمی صورت می‌گیرد و ... همه اینها منابعی سرشار برای پرداخت یک داستان هیجان‌انگیز است.

در زمان اپیدمی است که ضعف‌ها و در عین حال، قوت‌های انسان به خود انسان نمایش داده می‌شود. همچنین میل به بقا و تلاش برای زنده ماندن، حتی شاید از زمان برخی جنگ‌ها نیز شدیدتر است. همه این شرایط محتوم و احساسات عمیق، به نویسنده یا شاعر اجازه می‌دهد به شیوه‌ای عمیق‌تر به مفاهیمی چون زندگی و مرگ و همچنین روابط انسانی بیندیشد.


برای اکثریت مردم ایران، جنگ جهانی اول معنایی جز بدترشدن وضعیت زندگی‌ نداشت. تورم و بی‌کاری بسیاری را به ترک موطن‌شان برای جست‌وجوی کار و زندگی بهتر در سایر نقاط کشور و حتی آن‌سوی مرزها وادار کرد. سه سالی از جنگ نگذشته بود که با انقلاب روسیه در ۱۹۱۷، سیل عظیم کارگر ایرانی مهاجر شاغل در صنایع، میدان های نفتی، معادن و بخش حمل‌ونقل قفقاز بر شمار کارگران بی‌کار افزود. طبیعت نیز روی خوشی به تهیدستان کشور نشان نداد. قحطی فراگیر ۱۹۱۹ (۱۲۹۸) - ۱۹۱۶ (۱۲۹۵) که نتیجه‌ی خشک‌سالی‌های چند سال پی‌درپی بود، مصادره‌ غله و تخریب شبکه‌ حمل‌ونقل کشور از راه مصادره چهار پایان، که نقش بزرگی در جابجایی مواد غذایی در سراسر کشور داشتند، از سوی ارتش‌های اشغال‌گر، شمار گرسنگان را بیشتر و بیشتر کرد.


سال ۱۳۴۷ میلادی، "مرگ سیاه" اروپا را در برگرفت؛ و خیابان‌های شهرهای اروپا انباشته از اجساد مردگان طاعون‌ زده شد. از قضا آن بار هم شیوع طاعون به نوعی از چین آغاز شد. تجارت، طاعون را به شبه جزیره کریمه صادر کرد و از آنجا طاعون ایتالیا و سپس سراسر اروپا را در بر گرفت. ظرف ۱۸ ماه نیمی از جمعیت انگلستان از میان رفتند. برآوردها نشان می دهد که جمعیت جهان از ۴۴۳ میلیون نفر در سال ۱۳۴۰ میلادی به ۳۵۰ میلیون در سال ۱۴۰۰ رسید. کاهشی در حدود ۱۰۰ میلیون نفر. کشتار بی‌سابقه ناشی از حادثه "مرگ سیاه" که تا سال ۱۳۵۱ میلادی بطول انجامید، تحولات عظیم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در سطح جهان به‌ وجود آورد. نیروی کار به شدت نایاب شد و اربابان و صاحبان زمین‌های بزرگ که در نظام فئودالی بر سرنوشت و هستی رعایای خود تسلط داشتند در برابر کارگرانی که از چنگ مرگ گریخته بودند، در موضع ضعف قرار گرفتند. کارگران دیگر حاضر به قبول شرایط یک طرفه کار نبودند و دستمزدهای بالا طلب می‌کردند. این آغاز فروپاشی نظام فئودالی بود. در واقع مرگ سیاه ساختارهای اجتماعی و سیاسی اروپا را بطور قابل توجهی بر هم زد.


سال ۱۳۴۷ میلادی، "مرگ سیاه" اروپا را در برگرفت؛ و خیابان‌های شهرهای اروپا انباشته از اجساد مردگان طاعون‌ زده شد. از قضا آن بار هم شیوع طاعون به نوعی از چین آغاز شد. تجارت، طاعون را به شبه جزیره کریمه صادر کرد و از آنجا طاعون ایتالیا و سپس سراسر اروپا را در بر گرفت. ظرف ۱۸ ماه نیمی از جمعیت انگلستان از میان رفتند. برآوردها نشان می دهد که جمعیت جهان از ۴۴۳ میلیون نفر در سال ۱۳۴۰ میلادی به ۳۵۰ میلیون در سال ۱۴۰۰ رسید. کاهشی در حدود ۱۰۰ میلیون نفر. کشتار بی‌سابقه ناشی از حادثه "مرگ سیاه" که تا سال ۱۳۵۱ میلادی بطول انجامید، تحولات عظیم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در سطح جهان به‌ وجود آورد.


درست در 100 سال پیش در چنین روزهایی، کشور ایران در بحبوحه جنگ جهانی اول، درگیر بیماری هایی چون طاعون و وبا شد که در کنار قحطی گسترده، منجر به مرگ میلیون ها ایرانی گردید. این شرایط آنچنان اسفناک بود که مکررا در گزارش های افسران اطلاعاتی سازمان های جاسوسی آمریکا، بریتانیا و آلمان می توان وخامت شرایط آن دوره را مشاهده کرد. با گذشت تمام این سال ها، همچنان ابعاد مهمی از علل این واقعه تاسف آور پنهان مانده. عده ای حضور نیروهای خارجی، عده ای شرایط زیرساختی کشور و عده ای رفتار اجتمایی مردم ایران را عامل اصلی این مرگ و میر وحشتناک می دانند.


کتاب داستانی "جاده غرب" را اگر بخواهیم در چند کلیدواژه تعریف کنیم، می توان موارد زیر را بیشتر مورد توجه قرار داد. در هر مورد به صورتی کلی تعریف و منظور از هر واژه نیز آورده شده است تا مخاطبانی که قصد دریافت کتاب را دارند، بیشتر از محتوای کتاب مطابق با عنوان آن، به منظور اختصاص زمان مطالعه مطمئن شود.

هشدار!

این متن می تواند داستان و محتوای کتاب "جاده غرب" را برای خواننده لو دهد


رمان ضد جنگ "جاده غرب"، بر اساس واقعیت های کلیِ گذشته بر کشور ایران در صد سال پیش، و بصورت داستانی خیالی از دوران قحطی جنگ جهانی نگارش شده است. در پایان دوران حکومت قاجارها که مصادف بود با جنگ جهانی اول، کشور ایران عرصه تاخت و تاز قوای خارجی شد؛ که همزمانی این شرایط با خشکسالی و بی کفایتی های حکومت تازه کار احمدشاه، منجر به وضعیت اقتصادی-امنیتی اسفناک مردم و بخصوص روستایی های کشاورز و مرگ میلیون ها ایرانی با بیماری و گرسنگی گردید. 

 

داستان کوتاه: دره تاریک

گاهی صدای پای کسانی را می شنوم که لا به لای این تاریکی های غلیظ قدم برمی دارند. تا حضورشان را حس می کنم، می ترسم و گاهی کمین می کنم. مجبور شدم بین آسایش و آوارگی، دومی را انتخاب کنم. مدام کابوسی در سرم بود که شرافت را می توانست تا ابد از من بگیرد. کابوسی که هر شب در آن، خودم را در یک وضعیت آشفته می دیدم. دور تا دور من را جمعیت انبوهی از مردم دره تاریک گرفته اند. به اجبار به عنوان شاهد بر روی سکویی بلند نشاندنم و منتظر شنیدن حرف هایم ایستاده اند. شمشیر در دست جلاد برق می زند. خود این مردم پیش از جلاد، فاصله ای بین حرف های من و اجرای حکم نخواهند گذاشت. مردان و زنانی که مادرزاد چشمانی کم سو دارند. از بچه گی بین آنها بزرگ شدم. تقریبا هیچ کس در تاریکی این دره، قادر به درست دیدن چند متری مقابل خودش هم نیست. اصلا شاید همین سایه های بلند و طولانی، رفته رفته این بلا را بر سر این جماعت آورده؛ یا حداقل آن را تشدید کرده. روز از شب چندان قابل تشخیص نیست، با این حال هیچ وحشتی هم در اینجا از ناامنی پیدا نخواهی کرد؛ و دقیقا به همین دلیل این مردم نسل ها قبل، دره تاریک را برای سکونت انتخاب کردند. هر چند وقت ظرفی کوچک از روغن برای چراغ پیه سوز، از طرف شاه بین هر خانواده پخش می شود. اگر این روشنایی اندکِ چراغ را از این مردم بگیرند، دیگر هیچ اثری از زندگی باقی نخواهد ماند. بزرگ ترین ترس این جماعت هم از دست رفتن همین سویِ رو به کوریِ دیدگانشان، بعد خاموشی نور این چراغ های عاریه است. خبری که هر از گاهی درباره نابینایی ابدی یک نفر، توسط سربازان، بین دیگران پخش می شود. از همان میدان که من را برای شهادت دادن در آن می خواهند. و این خبر لرزه بر اندام باقی می اندازد. برای همین هم این مردم می توانند به هر کسی جز خودشان به عنوان دزد روغنِ چراغ مظنون باشند. و من همیشه فکر کردم تا آنکه آخرین بینا، نابینا نشود این ظن و گمان ادامه دارد.